حرفام

خب من الان خیلی خیلی ناراحتم و کم مونده بود گریه کنم چون یه بغض بدی کرده بودم ولی خب قرار گزاشتم که آخر شب وقتی رفتم تو رختخواب به این موضوع فکر کنم و اگرم ناراحتی دارم موقع خواب بهش بپردازم و با خودم کنار بیام و الان برم ادامه درسو بخونم 

دیدین گفتم احساس آدما تغییر میکنه و آدم ممکنه دیروز از یچیزایی خوشش بیاد اما امروز بدش بیاد و بیخیالش بشه... 

آخر شب فکرشو میکنم باااای

حرفام...

خیلی خسته ام 

خدایا کمکم کن 

خدایا یکم ذوق به آینده رو در من بیشتر کن 

دستمو سفت تر بگیر 

سفت تر بغلم کن که احساس تنهایی نکنم و خودمو نبازم 

تو میدونی من چقد حس درموندگی دارم 

دوباره بهت میگم سفت تر بغلم کن که احساس تنهایی منو نابود نکنه 

خب؟؟ باشه؟؟ 

کاش خدا اینجوری بود که مثلا هر وقت دلمون میخواست میومد بغلمون میکرد تا احساس تنهایی نکنیم و دل گرفتگی مون رفع میشد 

 

حرفام...

تا میتونی این 2 ماهو درس بخون که برنده اونه که الانو حسابی بخونه. 

جا نزن 

جا نزن 

جا نزن 

حداکثر تلاشتو کن که حتی اگه موفق نشدی پیش خودت شرمنده نباشی 

 

حرفام...

دوس دارم از سختی شرایط نزدیک شدن به کنکور بنویسم ولی وقتی میبینم و میخونم که همتون چقد الان سختتونه پس هیچی نمیگم که به غمای کنکوری مون اضافه نکنم فقط میتونم بگم روزای سختیه ولی میگذره بی خیال  چقدر م حرفام...

به جرئت میتونم بهتون بگم که علاقه ی شدیدی به زیست پیدا کردم :)

نمیگم چرا چون سکرته رمز و راز معلمم که بهم گفته  لو میره :D

حرفام...